کفن كبود

محمد جواد آسمان

کفن كبود


محمد جواد آسمان

ـ حالا چرا روبنده تو ور نمي داري؟ ورش دار اينو ببينم.... !!! .....اسيده، ها؟ بگو پس چرا همش اون پشت، قايم شدي! خدا لعنت كنه هر چي مرده....
- نه .... نه .... سي او نيس. اصن اي كار او نيس. خودم خورده م زمين. اگه م مبيني اينه زده م، فقط سي اينه كه بم مي گه غصه زشتت مي كنه .... نه سي زخم صورتم ....
ـ غصه ي كيو مي خوري تو كه زشت شي؟ درداي خودت بس نيس؟
- مگه چمه مو؟ ميو نمي شناسي؟ نمي بيني همش نيشام تا بناگوشم وازه؟ ها .... نمي بيني .....؟ صداي النگوامو كه مي شنفي ديگه ! تازه برام خريده. گفته بذا مردم بدونن چقدر خانومي! تازه شم پارچه اي برقعو نمي بيني؟..... زربفته! نه .... سي خودم ناراحت نيستم اگه گايي مي شنفن كه گريه مي كنم، نه ايكه سي خودم باشه .... سي بتوله بتوله كه يادته! بتول محسني ..... تو دبيرستان .... كه همش نيشش تا بناگوشش وا بود .... تا ميومد ثلث دوم شه، سه چهار بار كشيده بودنش دفتر .... يادته ..... ؟ شيطون .....
ـ آره ... آره ... يادمه خيليم زود شوهر كرد. سال سوم بود كه ترك تحصيل كرد انگار .... يادمه .... اما توام معلومه بگي نگي، شوهرتو دوس داري ها! راستي اسم خودت چي بود؟ ..... يادم رفته...
- دوست؟ ..... چقدر هولي دختر! داشتم سيت مي گفتم بتول محسنيو .... ها ..... همين .... شوهر كرد.... همين ديگه .... تموم شد ..... همين.
ـ خب، نگفتي چرا غصه ي اونو مي خوري.... خداي نكرده نكنه طلاق گرفته! ها ....؟
- كاشكي طلاق گرفته بود بيچاره ... من باهاش رفت و اومد داشتم. مي دونم دلش خونه حيووني. شيكم اولش فلج بود. يه چش پسره كج، دو تا پاش لمس .... هر چي دوادرمون و اي ور او ور .... خب خودش پسرعمه شو خواسه بود، نه مي تونس چيزيو عوض كنه، نه از بچش بگذره، نه از شوورش. تازه شورشم از وختي كه خرش از پل گذشته بود، شبا سياش مي كرد. خرجي شو نمي داد. مي گفت طلاقتم نمي دم ... زبون طفلي، پلو پدر مادر و فاميلاشم بسه بود خب . آخه همه، از اولم مخالف اي وصلت بودن. تا ايكه يه رو، بي اجازه، چادرشو انداخت سر و رفت تا خيابون. بدبخت فک مي کرد اين راهشه حلقه شو فروخت و جاش... جاش... يه شيشه...
- ول کن عزيزم! اينجوري بيشتر عصباني مي شي. از خودت بگو بازم خيلي باهوش و سرحال مونديا!... بزنم به تخته. چطوري تونستي از پشت اون پارچه منو توي اتوبوس بشناسي؟ راسي چرا ورش نمي داري تا همه...
- آبرو دارم بهناز جون. تو مردم آبرو دارم. کي مي خواد با دس خودش غصه رو غصه هايش بذاره؟ ديگه ظهر شده من بايد پاشم...کاش کسي منو تواي پارک نديده باشه. حتما ديگه اومده خونه... خداحافظ بهنازجون...
- وايسا ببينم! .... کجا داري مي ري؟ ... حالا چرا مي دويي...؟ از خودت چيزي برام نگفتي... لااقل بگو پس بتول، چيکار کرد؟ چي خريد؟ کجا رفتي؟ ... آدرسشو بهم بده شايد بتونم کمکش کنم. وايسا آدرس خودتو بده پس... اسمت...
- نمي دونم. بچم تو خونه موقع شيرشه. تنهاس. الانه که پسر عمم برگرده خونه... اصن چرا من برقعمو ورداشتم؟ چيزي نشنيديا بهناز... باشه؟...

 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30238< 0


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي